سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاهراه اندیشه آرمان
شاهراه اندیشه آرمان شاه راه ها+تفکر+هدف=شاهراه اندیشه آرمان 
قالب وبلاگ

 سلام

دوباره شروع کردم در پارسی بلاگ نوشتن

البته امیدوارم پارسی بلاگ که این همه زحمت میکشه انتقاد پذیر هم باشه

که البته در نمایشگاه امیر عزیز یا همون آبدارچی خودمون کلی

انتقاد پذیر نشون داد پس امیدوارم کیفیتی بهتر از پارسی بلاگ ببینم

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

واقعا امشب با حالت عجیبی این متن را نوشتم.

و اعتقاد دارم مقدس ترین جمله های عمرم را نوشتم / ایکاش هرگز این بغض امشب از بین نرود.

بغض حلقومم را فرا گرفته است، مى‏خواهم بگریم. مى‏خواهم فریاد بکشم، مى‏خواهم به دریا بگریزم و مى‏خواهم به آسمان پناه ببرم. اشک بر رخساره زردم فرو مى‏چکد. آن را پاک مى‏کنم تا دیگران نبینند، به گوشه‏اى مى‏گریزم تا کسى متوجه نشود...
چند ساعتى سوختم و در شور و هیجانى خدایى غوطه خوردم. قلبم باز شده بود، روحم به پرواز درآمده بود، احساس مى‏کردم که به خدا نزدیک شده‏ام، احساس مى‏کردم که از دنیا و مافیها قدم فراتر گذاشته‏ام، همه را و همه‏چیز را ترک کرده‏ام فقط با روح سر و کار دارم، فقط با غم همنشینم، فقط با درد مى‏سازم و فقط خداى بزرگ را پرستش مى‏کنم...
راستى عبادت چیست؟ جز آن‏که روح را تعالى دهد؟ و آن احساس ناگفتنى را در دل آدمى ایجاد کند؟ احساسى که در آن تمام ذرات وجودش به ارتعاش درمى‏آید، جسم مى‏سوزد، قلب مى‏جوشد، اشک فرو مى‏ریزد، روح به پرواز درمى‏آید و جز خدا نمى‏بیند و نمى‏خواهد... این احساس عرفانى، که از اعماق وجود آدمى مى‏جوشد و به‏سوى ابدیت خدا به پرواز درمى‏آید عبادت خوانده مى‏شود...
اى خداى بزرگ، من چند ساعتى تو را عبادت مى‏کردم و عبادت عجیبى بود! عبادتى که از تلاقى غم با غمى دیگر به‏وجود آمده بود. آن‏جا که دنیاى تنهایى، با موجودى تنها برخورد مى‏کرد، آن‏جا که من، خداوند عشق لقب داشتم با فرشته‏اى برخورد کردم که سراپاى وجودش عشق بود...
خدایا چه دنیایى خلق کرده‏اى؟ چه آسمان‏هاى بلند، چه گل‏هاى رنگارنگ، چه دریاها، چه کوه‏ها، صحراها، جنگل‏ها، چه دل‏هاى شکسته‏اى، چه روح‏هاى پژمرده‏اى، چه دردهاى کشنده‏اى، چه عشق‏ها، چه فداکارى‏ها، چه اشک‏ها و چه حرمان‏ها...
عجیب آن‏که، بزرگى و عظمت انسان را، در درد و غم و حرمان قرار دادى، جهان را بدون درد و ناله و حرمان نمى‏خواهى. ما هم عشاق وجود توییم که دل‏سوخته و دست و پا شکسته به سویت مى‏آییم. تو، ما را در آتش غم سوزاندى و خمیره خاکى ما را با کیمیاى عشق، به روحى فوق زمین و آسمان‏ها مبدل کردى که جز تو نمى‏خواهد و جز تو نمى‏پرستد.

               تا طلوع


[ سه شنبه 84/2/27 ] [ 3:41 صبح ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاء وحید زرکوب....تخلصم مصباح است... در بیست و شش فروردین هزاروسیصدوشصت به دنیا آمدم اما در شناسنامه بیست و هفتم ثبت شده است....... جنگ را به خاطر شغل پدرم که نظامی بودند خوب درک کردم ..... درس جلوی تلویزیون خواندن هنوز از ذهنم پاک نشده....سریال اوشین همان سالهای دور از خانه...لینچان یا جنگجویان .......یادش بخیر دیدنیهای شبهای یکشنبه.... دوران ابتدایی درس را در مدرسه هدف روبه روی کاخ مرمر در تهران گذراندم... راهنمایی و دبیرستان را اما در نزدیکی محله خودمان قصرفیروزه یک بودم.... دوستانم کم هستند اما گلچین میباشند...از هرطیف و شغلی دوستی دارم.... رک_عاشق نوشتن رمان و مطالعه در زمینه های مختلف..... متنفر ازدروغ...اهل بحث ....اکثرا خودرای از ویژگیهای شخصیتی من است... عاشق دیده شدنم همینه که در دنیای مجازی همه جا اسمی از من هست.... اولین وبلاگم را 1382نوشتم که هنوز ادامه دارد... ....اهل ریا و نیرنگ و فریب نیستم و از این قبیل آدمها بدم میاد... .با اعتقاداتم زنده ام و به نظرم اگر 30یا40سال زودتر به دنیا می آمدم الان یه شاملو یا سهراب بودم چون آن زمان دنیای مجازی نبود و اشعار و نگارشها هم حقیقی بودند و چاپ آثار کم بوده و شهرت و معروفیت زودتر به انجام میرسیده....... عاشق همسر و فرزندم هستم......... به دوستی که یا علی بگوید جان هم میدهم..........و....غیره و ذلک......... خلاصه ای از من که بیشتر مرا بشناسید.... وحیدزرکوب...مصباح
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 37
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 122551

سیب تم