سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاهراه اندیشه آرمان
شاهراه اندیشه آرمان شاه راه ها+تفکر+هدف=شاهراه اندیشه آرمان 
قالب وبلاگ
چه بی صدا
غرق می شوم
در لابه لای امواج خاطره ها
و چه ساده
خوراک ارزوهای شوم تو می شوم
[ پنج شنبه 85/2/21 ] [ 5:58 عصر ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]

دیوارها را بشکن !

ما باید با هم باشیم

شاید ایمن نباشیم

اما حتما شاد خواهیم بود

     اثر:  پاول ویلیامز_شاعر معاصر آمریکایی

         


[ جمعه 85/2/15 ] [ 12:44 عصر ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]

سلام

به امید اینکه مسئولین پارسی بلاگ کمتر شعار بدند و بیشتر انتقاد پذیر باشند.

یه خاطره از زمان بچه گیهام یادم اومد از سخنرانیه مرحوم کافی با اون صدای رساش و فریادهاش که خیلی دوست دارم

 بنویسمش اینجا که شما هم باهاش ارتباط برقرار کنید.

ایشان در باره مقام سلمان فارسی حرف میزد.

می گفت میخواین بگم سلمان کیه؟ سلمان کسیه که پیامبر(ص) در موردش گفتن 

 که نشده روزی جبرئیل بر من نازل شده باشه و از طرف خدا برای سلمان سلام نفرستاده باشه

بعد مرحوم کافی یه جمله ای گفت که برای من همیشه شد یه درس زندگی و اون جمله این بود که:

 فقط از سلمان بودن سلمان کیف نکنیم بیاییم سلمان بشیم.

حالا چرایاد این خاطره افتادم؟

 نمیدونم شاید به خاطر این بود که روز معلم هست و صدای استاد مطهری منو یاد

مرحوم کافی انداخت.

 بگذریم ....... التماس دعا . تا طلوع.وحید زرکوب (مصباح)

 


[ دوشنبه 85/2/11 ] [ 2:31 عصر ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]

سلام بر شما

بالاخره جناب مدیر پارسی بلاگ جواب قانع کننده ای البته تقریبا داد

و همین هم جای شکر داره

جواب ایشان و جوابیه من نیز در قسمت نظردهی قبلی هست

میتونید ببینید

و اما........

خیلی وقتها میشه که سایت و یا وبلاگی را در کامپیوترم ذخیره میکنم و سر فرصت مناسب

مورد مطالعه قرار میدم تا هم راحت تر و سر صبر بخوانم و هم حق مطلب نویسنده ادا شود

چندی پیش داشتم اتفافی وبلاگی را که قبلا ذخیره کرده بودم میخواندم که این مطلب ساده و

روان را خواندم و لذت بردم که حیفم اومد شما نیز آن را نخوانید_ اما آدرس اون وبلاگ یادم نیست

به هرجهت اینجا میزارمش تا شما هم مطالعه کنید.

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی.

نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.

داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد.

آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد.

به پر و پای فرشته و انسان پیچید،خدا سکوت کرد.

کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد.

دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد،

خدا سکوتش را شکست و گفت :عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت.

تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی.

تنها یک روز دیگر باقیست.

بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.

لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد...

خدا گفت:آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزارسال زیسته است

و آنکه امروزش را درنمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید.

و آن گاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید.

اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد.

قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد،

بگذار این یک مشت زنگی را مصرف کنم.

آن وقت شروع به دویدن کرد.

زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد

که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد.می تواند...
او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد اما...
اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید.

روی چمن خوابید.

کفش دوزکی را تماشا کرد.

سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد

و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد،

لذت برد و سرشار شد و بخشید،

عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند،

امروز او در گذشت،

کسی که هزار سال زیسته بود.

امیدوارم مورد استفاده قرار گرفته باشه.

تا طلوع

وحید زرکوب(مصباح)

 


[ شنبه 85/2/9 ] [ 8:49 عصر ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]

سلام

خوشحالم باز فرصت شد از مسئولین بی فکر پارسی بلاگ بنویسم....... همونهایی که وبلاگهای

سیاسی را حذف میکنند و از وبلاگهای جبهه و جنگ حمایت میکنند.

مسئولین بی فکری که ادعای فرهنگ میکنند اما بویی از طبع شعر نبرده اند و اصلا نمیدانند

شعر چیست؟

من نمیدانم این مسئولین بی فکر پارسی بلاگ چرا هیچگونه حمایتی از وبلاگهای شخصی نمیکنند

نمیدانم چرا در آمار وبلاگهای منتخب هیچوقت وبلاگی که شعر زیبایی دارد نیست؟

در وبلاگهای برتر نیز نمیشود بدین مزمون چیزی پیدا کرد.

اما تمام سایت پر شده از وبلاگهای حاج حمید و خاطرات جبهه و یا پلاک گمشده و ....

آقایون ارزشها به جای خود اما کمی هم به وبلاگهایی که ..........

چی بگویم که اینگار گوشی شنوا نیست.

خدانگهدار تا بعد رفقا

 


[ پنج شنبه 85/2/7 ] [ 2:24 عصر ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاء وحید زرکوب....تخلصم مصباح است... در بیست و شش فروردین هزاروسیصدوشصت به دنیا آمدم اما در شناسنامه بیست و هفتم ثبت شده است....... جنگ را به خاطر شغل پدرم که نظامی بودند خوب درک کردم ..... درس جلوی تلویزیون خواندن هنوز از ذهنم پاک نشده....سریال اوشین همان سالهای دور از خانه...لینچان یا جنگجویان .......یادش بخیر دیدنیهای شبهای یکشنبه.... دوران ابتدایی درس را در مدرسه هدف روبه روی کاخ مرمر در تهران گذراندم... راهنمایی و دبیرستان را اما در نزدیکی محله خودمان قصرفیروزه یک بودم.... دوستانم کم هستند اما گلچین میباشند...از هرطیف و شغلی دوستی دارم.... رک_عاشق نوشتن رمان و مطالعه در زمینه های مختلف..... متنفر ازدروغ...اهل بحث ....اکثرا خودرای از ویژگیهای شخصیتی من است... عاشق دیده شدنم همینه که در دنیای مجازی همه جا اسمی از من هست.... اولین وبلاگم را 1382نوشتم که هنوز ادامه دارد... ....اهل ریا و نیرنگ و فریب نیستم و از این قبیل آدمها بدم میاد... .با اعتقاداتم زنده ام و به نظرم اگر 30یا40سال زودتر به دنیا می آمدم الان یه شاملو یا سهراب بودم چون آن زمان دنیای مجازی نبود و اشعار و نگارشها هم حقیقی بودند و چاپ آثار کم بوده و شهرت و معروفیت زودتر به انجام میرسیده....... عاشق همسر و فرزندم هستم......... به دوستی که یا علی بگوید جان هم میدهم..........و....غیره و ذلک......... خلاصه ای از من که بیشتر مرا بشناسید.... وحیدزرکوب...مصباح
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 120859

سیب تم