سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاهراه اندیشه آرمان
شاهراه اندیشه آرمان شاه راه ها+تفکر+هدف=شاهراه اندیشه آرمان 
قالب وبلاگ

سلام و عرض ادب دوری من از نت را ببخشید.

دعا کنید مشکلاتم برطرف شود.

تا طلوع


[ سه شنبه 84/6/29 ] [ 9:37 عصر ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]

بِسًمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم

سلام و درود بی پایان خداوند مهربان بر شما دوستان خوب و با صفای من  .

خوشحالم از اینکه بار دیگر وقتی حاصل شد تا بتوانم از این طریق حرفهایی حقیقی در دنیایی مجازی با شما دوستان نا دیده داشته باشم .(البته منهای دوستانی که در قرارهای وبلاگی پذیرای حضور سبزشان هستم.)

.......................................................................................................................................

ابتدا چهلمین روز درگذشت شاعر شیرین بیان شیعه را تسلیت میگویم و برای حاج آقا محمد رضا آغاسی طلب آمرزش دارم.

..........................................................................................................................................

سالها پیش وقتی خیلی جوان بودم او روزی از روی صندلی بلند شد

و به من گفت دوستت دارم

زمان!

ای دزدی که همه چیزهای شیرین را از آن خود میکنی

هرچند حالا پیرم و غمگینم و سلامت گذشته را ندارم

این را هم به فهرست خود اضافه کن

او روزی به من گفت دوستت دارم

هرچند پایبند حرفش نبود

و دامن خود را آلوده به دوست داشتنی دیگر کرد

..........................................................................................................................................

تا طلوع خدانگهدار


[ سه شنبه 84/4/14 ] [ 3:25 عصر ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]

 

به نام خداوند پاکی و مهر

سلام

وقفه من در نوشتن انگار تمام شدنی نیست پوزش مرا بپزیرید

از دوستان پر مهر و با محبتم نیز کمال تشکر و قدردانی را دارم که با ابراز لطفشون مرا دلگرم و امیدوار میکنند.

دعا کنید کمی از کار فارق بشم تا بیشتر با هم باشیم

قرار اینترنتی خوبی نیز با خواهرها و برادرهای خوبم داشتیم که بسیار مفید و آموزنده و

در عین حال دوستانه بود البته قرار بعدی که تاریخش معلوم شده امید دارم از 23 نفر به چندین نفر افزایش پیدا کنیم که این هم سبکی کار را میپذیرد.

امیدوارم.

خداوند هر کس را که به سمت او برود نجات خواهد داد.


[ جمعه 84/3/27 ] [ 3:12 صبح ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]

 سلام

دوباره شروع کردم در پارسی بلاگ نوشتن

البته امیدوارم پارسی بلاگ که این همه زحمت میکشه انتقاد پذیر هم باشه

که البته در نمایشگاه امیر عزیز یا همون آبدارچی خودمون کلی

انتقاد پذیر نشون داد پس امیدوارم کیفیتی بهتر از پارسی بلاگ ببینم

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

واقعا امشب با حالت عجیبی این متن را نوشتم.

و اعتقاد دارم مقدس ترین جمله های عمرم را نوشتم / ایکاش هرگز این بغض امشب از بین نرود.

بغض حلقومم را فرا گرفته است، مى‏خواهم بگریم. مى‏خواهم فریاد بکشم، مى‏خواهم به دریا بگریزم و مى‏خواهم به آسمان پناه ببرم. اشک بر رخساره زردم فرو مى‏چکد. آن را پاک مى‏کنم تا دیگران نبینند، به گوشه‏اى مى‏گریزم تا کسى متوجه نشود...
چند ساعتى سوختم و در شور و هیجانى خدایى غوطه خوردم. قلبم باز شده بود، روحم به پرواز درآمده بود، احساس مى‏کردم که به خدا نزدیک شده‏ام، احساس مى‏کردم که از دنیا و مافیها قدم فراتر گذاشته‏ام، همه را و همه‏چیز را ترک کرده‏ام فقط با روح سر و کار دارم، فقط با غم همنشینم، فقط با درد مى‏سازم و فقط خداى بزرگ را پرستش مى‏کنم...
راستى عبادت چیست؟ جز آن‏که روح را تعالى دهد؟ و آن احساس ناگفتنى را در دل آدمى ایجاد کند؟ احساسى که در آن تمام ذرات وجودش به ارتعاش درمى‏آید، جسم مى‏سوزد، قلب مى‏جوشد، اشک فرو مى‏ریزد، روح به پرواز درمى‏آید و جز خدا نمى‏بیند و نمى‏خواهد... این احساس عرفانى، که از اعماق وجود آدمى مى‏جوشد و به‏سوى ابدیت خدا به پرواز درمى‏آید عبادت خوانده مى‏شود...
اى خداى بزرگ، من چند ساعتى تو را عبادت مى‏کردم و عبادت عجیبى بود! عبادتى که از تلاقى غم با غمى دیگر به‏وجود آمده بود. آن‏جا که دنیاى تنهایى، با موجودى تنها برخورد مى‏کرد، آن‏جا که من، خداوند عشق لقب داشتم با فرشته‏اى برخورد کردم که سراپاى وجودش عشق بود...
خدایا چه دنیایى خلق کرده‏اى؟ چه آسمان‏هاى بلند، چه گل‏هاى رنگارنگ، چه دریاها، چه کوه‏ها، صحراها، جنگل‏ها، چه دل‏هاى شکسته‏اى، چه روح‏هاى پژمرده‏اى، چه دردهاى کشنده‏اى، چه عشق‏ها، چه فداکارى‏ها، چه اشک‏ها و چه حرمان‏ها...
عجیب آن‏که، بزرگى و عظمت انسان را، در درد و غم و حرمان قرار دادى، جهان را بدون درد و ناله و حرمان نمى‏خواهى. ما هم عشاق وجود توییم که دل‏سوخته و دست و پا شکسته به سویت مى‏آییم. تو، ما را در آتش غم سوزاندى و خمیره خاکى ما را با کیمیاى عشق، به روحى فوق زمین و آسمان‏ها مبدل کردى که جز تو نمى‏خواهد و جز تو نمى‏پرستد.

               تا طلوع


[ سه شنبه 84/2/27 ] [ 3:41 صبح ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]

تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاء
اى خداى بزرگ، اى ایده‏آل غایى من، اى نهایت آرزوهاى بشرى، عاجزانه در مقابلت به خاک مى‏افتم، تو را سجده مى‏کنم، مى‏پرستم، سپاس مى‏گویم، ستایش مى‏کنم که فقط تو، آرى فقط تو اى خداى بزرگ شایسته سپاس و ستایشى، محبوب بشرى، فقط تویى، گمشده من تویى. ولى افسوس که اغلب تظاهرات فریبنده و زودگذر دنیا را به جاى تو مى‏پرستم. به آن‏ها عشق مى‏ورزم و تو را فراموش مى‏کنم! اگرچه نمى‏توانم آن را هم فراموشى )بنامم( چون یک زیبایى یا یک تظاهر فریبنده نیز جلوه توست و مسحور تجلیات تو شدن نیز عشق به ذات توست.
من هرگاه مفتون هرچیز شده‏ام، در اعماق دل خود، به تو عشق ورزیده‏ام، بنابراین اى خداى بزرگ، تو از این نظر مرا سرزنش مکن. فقط ظرفیت و شایستگى عطا کن تا هر چه بیش‏تر به تو نزدیک شوم و در راه درازى که به‏سوى بوستان بى‏انتها و ابدى تو دارم، این سبزه‏ها و خزه‏هاى ناچیز نظر مرا جلب نکند و از راه اصلى باز ندارند.
در دنیا، به چیزهاى کوچکى خوشحال مى‏شوم که ارزشى ندارند و از چیزهایى رنج مى‏برم که بى‏اساسند. این خوشحالى‏ها و ناراحتى‏ها دلیل کم‏ظرفیتى من است.
هنوز گرفتار زندان غم و اندوهم. هنوز اسیر خوشى و لذتم... کمندِ درازِ آمال و آرزو، بال و پرم را بسته، اسیر و گرفتارم کرده و با آزادى، آرى آزادىِ واقعى خیلى فاصله دارم.
ولى اى خداى بزرگ، در همین مرحله‏اى که هستم احساس مى‏کنم که تو مانند راهبرى خردمند مرا پند و اندرز مى‏دهى، آیات مقدس خود را به من مى‏نمایى و مرا عبرت مى‏دهى! چه‏بسا که در موضوعى ترس و وحشت داشتم و تو مرا کمک کردى. چیزهایى محال و ممتنع را جنبه امکان دادى و چه بسا مواقع که به چیزى ایمان و اطمینان داشتم ولى تو آن را از من گرفتى و دچار غم و اندوهم کردى و به من نمودى که اراده و مشیت هر چیز به دست توست. فعالیت مى‏کنیم، پایین و بالا مى‏رویم ولى ذلّت و عزّت فقط به دست توست

 

http://www.bazgasht846.persianblog.com

 

             در پناه مولا


[ جمعه 83/9/6 ] [ 1:5 صبح ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاء وحید زرکوب....تخلصم مصباح است... در بیست و شش فروردین هزاروسیصدوشصت به دنیا آمدم اما در شناسنامه بیست و هفتم ثبت شده است....... جنگ را به خاطر شغل پدرم که نظامی بودند خوب درک کردم ..... درس جلوی تلویزیون خواندن هنوز از ذهنم پاک نشده....سریال اوشین همان سالهای دور از خانه...لینچان یا جنگجویان .......یادش بخیر دیدنیهای شبهای یکشنبه.... دوران ابتدایی درس را در مدرسه هدف روبه روی کاخ مرمر در تهران گذراندم... راهنمایی و دبیرستان را اما در نزدیکی محله خودمان قصرفیروزه یک بودم.... دوستانم کم هستند اما گلچین میباشند...از هرطیف و شغلی دوستی دارم.... رک_عاشق نوشتن رمان و مطالعه در زمینه های مختلف..... متنفر ازدروغ...اهل بحث ....اکثرا خودرای از ویژگیهای شخصیتی من است... عاشق دیده شدنم همینه که در دنیای مجازی همه جا اسمی از من هست.... اولین وبلاگم را 1382نوشتم که هنوز ادامه دارد... ....اهل ریا و نیرنگ و فریب نیستم و از این قبیل آدمها بدم میاد... .با اعتقاداتم زنده ام و به نظرم اگر 30یا40سال زودتر به دنیا می آمدم الان یه شاملو یا سهراب بودم چون آن زمان دنیای مجازی نبود و اشعار و نگارشها هم حقیقی بودند و چاپ آثار کم بوده و شهرت و معروفیت زودتر به انجام میرسیده....... عاشق همسر و فرزندم هستم......... به دوستی که یا علی بگوید جان هم میدهم..........و....غیره و ذلک......... خلاصه ای از من که بیشتر مرا بشناسید.... وحیدزرکوب...مصباح
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 122637

سیب تم